خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
به یاری تو به میدان کارزار نیاید
جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
«والفجر»: سر حسین یک روز به نی...
«والعصر»: نمیرسند این قوم به ری...
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی
ریحانهٔ بهشتی باغ نبوتی
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست