تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی
مگر چه کیسهای از نور داشت بر دوشش؟
که وقت دیدن او ماه بود مدهوشش
وضو گرفتم و کردم به رب عشق توکل
زدم به رسم ادب بعد از آن به خواجه تفأل
در آستانش شمس میآید به استقبال
ماه و زمین و زهره و ناهید در دنبال
فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود
روزی که پا به عرش معلا گذاشتی!
بر هر چه داشت نقش «تو» را، پا گذاشتی
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی