والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
چشم وا کن اُحُد آیینهٔ عبرت شده است
دشمن باخته بر جنگ مسلط شده است