گر چه از غم، شکسته بالِ من است
اشک من شاهد ملالِ من است
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام