آن روز هرچند آخرین روز جهان باشد
باید شروع فصل خوب داستان باشد
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
گفت: آمد دلم به جان، گفتم
از چه؟ گفت: از غمِ زمان، گفتم
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی