خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
کربلای عمر هرکس بیگمان خواهد رسید
روز عاشورای ما هم یک زمان خواهد رسید