پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را