خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم