دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست