میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند