نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
ای نامۀ سر به مهر مکتوم
ای مادر صبر، ام کلثوم!
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت