هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود