هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود