سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود