بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت