او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت