نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی