همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
کربلای عمر هرکس بیگمان خواهد رسید
روز عاشورای ما هم یک زمان خواهد رسید
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی