تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند