من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند