کجاست زندهدلی، کاملی، مسیحدمی
که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود