سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری