از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی