امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را