غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید