زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان سادۀ رفتن به آسمان بدهند
تو آرزوی منی با تو قلب من زندهست
و با وجود تو دنیای من فروزندهست
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید