او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست