تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟