وجود، ثانیه ثانیه در تو فانی شد
طلیعۀ غزلی صاحبالزمانی شد
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم