دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم