روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم