هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم