ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست