دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
زمان چه بیهدف و ناگزیر در گذر است
زمان بدون شما یک دروغ معتبر است!
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش