از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت