از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
جگر پر درد و دل پر خون و جان سرمست و ناپروا
شبم تاریک و مرکب لنگ و در سر، مایۀ سودا
امشب شب آدینه و فردا رمضان است
تن در ذَوبان آمد و جان در طیران است
یا مُغِیثَ الْمُذنِبین مُعْطِی السّؤال
یا انیسَ العارفین، یا ذوالجلال
ای از جمال روی تو تابنده آفتاب
وز آفتاب روی تو خورشید در حجاب...
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت