از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت