از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت