تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
فرق دارد جلوهاش در ظاهر و معنا حرم
گاه شادی، گاه غم دارد برای ما حرم
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبانِ اشکهای بیصدا گفتم حسین
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت