در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش