من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد