قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم