از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
دلم امسال سامرّایی است و عید غمگین است
میان سفره «سامرّا» نماد هفتمین سین است
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم