در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم