تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری