بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
دختر خورشید و ماه، زهرۀ زهرا
آن که کرامات او گذشته ز احصا
یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم