دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است