عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت