سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی