تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید